ن : دخترمهربون
ت : یک شنبه 13 مهر 1393
ز : 12:6 |
+
مداد رنگی ها همه مشغول کار بودندبه جز مداد سفید.
کسی به او کاری نمیداد همه میگفتند تو به هیچ دردی نمیخوری...اما یک شب که مداد ها همه در سیاهی گم شده بودند مداد سفید مشغول به کار شد مهتاب کشید ماه کشید ابر کشید ستاره های کوچک کوچک کشید.... و آنقدر نقاشی کرد که صبح جای مداد سفید در جعبه ی مدادها خالی بود و دیگر هیچ مدادی جای او را پر نمی کرد ...هیچ مدادی...
نظرات شما عزیزان: