او....
ن : دخترمهربون
ت : چهار شنبه 1 بهمن 1393
ز : 17:30 |
+
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که رفت من به انظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد:
من او را دوست داشتم...
وقتی که او تمام کرد من شروع کردم.
وقتی که او تمام شد من آغاز شدم.
وچه سخت است تنها متولد شدن ..
مثل تنها زندگی کردن است.....
مثل تنها مردن....
نظرات شما عزیزان: